➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁16 | نازنین 1404/1/17 | 02:40
➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁16

•قــناری زبـون بســته⛔•

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

ساواش برزخی نگاهی بهم انداخت.

- خودت جوری بیا سمتم که فکر نکنه قراره بهت آسیب بزنم.

ابرویی بالا انداختم که تهدید وار گفت:

- من راحت میتونم اینو بیهوش کنم پس مجازاتت رو سنگین تر نکن.

آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم سگ رو آروم کنم، باورش برام سخته ولی وقتی دستمو روی سرش کشیدم آروم شد که این تعحب ساواش رو بیشتر کرد.

اینجور که از برخوردش فهمیدم این سگ محبوبش بود ولی چرا از من دفاع میکرد؟

به سمت ساواش رفتم که درجا بلند شد.

عصبی گفت:

- کاریش ندارم برو رد کارت...

سگ زوزه ای کشید که از ترس ناخودآگاه دست ساواش رو گرفتم تا خواستم دستشو ول کنم محکم تر گرفت.

به صورتش زل زدم که با اخم نگام میکرد.

- برو خداراشکر کن که شانس اوردی.

خواست منو به سمت انباری ببره که سگش باز پارس کرد که ساواش کفری گفت:

- هنری بس کن قرار نیست اینجا زندانیش کنم، میخوام درو ببندم.

لبخند ریزی روی لبم نشست که از چشم ساواش دور نموند.

- زیادی خوشحال نباش، اینجا هنری نذاشت.

اتاق خ..ابم از کی کمک میخوای؟

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

 

(-_-;) باورم نمیشه (-_-;) | نازنین 1404/1/17 | 02:33
(-_-;)  باورم نمیشه (-_-;)

 

ساعت 2 صب اومدم پست بزارم 😐🤦🏻‍♀️

هه فکر کردین رمان اوردم نه خیرر من زرنگم به هر هر حال 10 دقیقه دیگه  پارت قناری میدم ولی خووب.. 

اومدم اهنگ بخونم. 😁

ولی 3تا اهنگ میخونم 

1:گلزااار 100تا معذرت: اهم اهم. تتتووو خرررااابب کررردییییی هممهههه چچچچیییییی رررروووو خوووووودتتت تووووییییی کههه زدیییی زززیییررر قوووولللت.. 

خوب بسه

این یکی خیلی ترند شده 

2:از چشام باریدن تورو تاا دیدم باهام بازییی کردددد...  چییی کاا کردیییی بااا دلمم واییی چی کار کردی با دلم وایی

خوب خوندم

اخری خیلی خوبه

شماره 3:اهنگ گوسفند منهههه فداش بشم منه بجه مامانش بجه ی بابایشششش

شب خوش🫡

➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁15 | نازنین 1404/1/9 | 18:16
➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁15

•قــناری زبـون بســته⛔•

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

با شنیدن صدای سگا به ساواش نزدیک شدم که محکم هلم داد که چند قدم دور ازش پرت شدم.

ساواش داد زد.

- پسرا حسابشو برسین.

با وحشت به سگا خیره بودم، از دور دندونای تیزشون برق میزد.

مرگم حتمی بود، از ترس دستمو جلوی چشمم گذاشتم که پارس سگی کنارم شنیده شد 

داشتم قبض روح میشدم که با صدای ساواش دستمو از جلوی چشمام برداشتم.

- هنری چیکار میکنی؟

 چرا جلوشون رو گرفتی؟

متعجب به سگ رو به رو خیره شدم.

یکی از سگ ها به هیچ عنوان اجازه نمیداد که بقیه بهم حمله کنن و چون جسه اش از همه بزرگتر بود بقیه از ترس خودشون رو عقب میکشیدن.

منم از فرصت استفاده کردم و آروم آروم عقب رفتم.

چنان پارسی کرد که همشون از ترس پا به فرار گذاشتن ساواش بهت زده به سگش خیره شده بود.

رو به آدماش گفت:

- اینو ببرین انباری تا ببینم این سگ چه مرگشه...

به محض اینکه نزدیک من شدن چنان به سمتشون حمله ور شد که از ترس پا به فرار گذاشتن.

قلبم محکم به سینه مبکوبید.

باورم نمیشه انگار خدا این سگو برای نجات من فرستاده بود.

- هنری آروم باش چرا به آدمای من حمله میکنی.

مشخص بود سگش عصبیه و حالت تهاجمی گرفته و بود و رو به ساواش زوزه میکشید.

ساواش تا خواست به سمت من بیاد نزدیک بود گازش بگیره که داد زد.

- آروم باش کاریش ندارم.

سگ به سمت من اومد که ترسیده خودمو عقب کشیدم.

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁14 | نازنین 1404/1/8 | 00:59
➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁14

•قــناری زبـون بســته⛔•

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

صداش دقیقا بیخ گوشم بود.

- اگه امروز به حرفت نیارم پسر مامانم نیستم.

دستمو بی هوا کشید که هینی خفه ای کشیدم.

با سرعت از انباری بیرون زدیم، شب بود و برف با شدت میبارید.

لباسم خیس خیس بود و داشتم تو این هوا یخ میزدم.

داد زد.

- حامد قلاده سگا رو باز کن.

با چشمای گرد شده به سمتش چرخیدم.

- دیگه التماسم کنی فایده نداره بهت وقت داده بودم.

با زبون اشاره تند تند بهش گفتم:

- من نمیتونم حرفم بزنم.

ولی خونسرد بهم خیره بود.

- فکر میکنی من اینقدر خرم که تو رو با دختر خاله لالت اشتباه بگیرم؟ 

نه جانم ذات پلیدت رو خوب میشناسم.

حتی میدونم اون بیچاره هم شما هم به این روز انداختین ولی به زودی تک تکتون رو به خاک سیاه میشونم.

لعنتی حتی منو هم می‌شناخت...

رو به روش ایستادم و هرچی با زبون اشاره خواستم ثابت کنم فقط دست به جیب بهم خیره بود.

یکی از آدماش که کنارمون بود گفت:

- رییس خود خودشه الکی ادای دختر خالش رو در میاره، از زیبا یکبار دیگه هم پرسیدم

میگه خیلی سلیطه است همیشه سعی داشته دختر خالش رو خراب کنه.

با نفرت بهش خیره شدم، داشتن خرابکاری خودشون رو لاپوشونی میکردن.

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

➟ شرط پارت بعد 

پنج لایک پنج کامنت

 

➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁13 | نازنین 1404/1/8 | 00:53
➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁13

•قــناری زبـون بســته⛔•

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

...

کف انباری خیس و سرد سرد بود.

از بس گریه کرده بودم بینیم گرفته بود.

نمیدونم چند روز بدون هیچ آب و غذایی اینجا زندانی بودم.

معدم خیلی درد میکرد.

سرمو روی پام گذاشتم قارقور شکم بلند شده بود، هر لحظه حس میکردم که قراره با دنیا خداحافظی کنم.

با صدای مهیبی لای چشمامو باز کردم، اتاق تاریک تاریک بود.

حتی نمیدونستم الان شبه یا روز!

صدای چکه بارون و قدم های شخصی که نمیدونستم‌‌ کیه فضا رو ترسناک تر کرده بود.

چند ثانیه گذشت که بوی سیگار توی بینیم پیچید، از اونجایی که ریه ام حساس بود به سرفه افتادم.

- تا کی میخوای تحمل کنی و حرف نزنی؟

یقین داشتم این پسر سادیسم داره و از عذاب کشیدن من لذت میبرد.

- سه روز غذا نخوردی اگه به سکوتت ادامه بدی همچنان ادامه داره...

لحن صداش آروم بود ولی کاش میتونستم صورتش رو ببینم.

تو رویاهام همیشه دوست داشتم با یه مرد چشم آبی ازدواج کنم ولی الان از هر کی که رنگ چشماش آبیه متنفرم...

- بوی گند گرفتی!

چه حسی داری که هیچکس برا نجات دادنن هیچ اقدامی نکرده؟

شایدم نمیخوان نشون بدن که عزیز دوردونه یا شایدم وارث حاج موسوی هستی؟

 

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

 

➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁12 | نازنین 1404/1/8 | 00:50
➖⃟👅•• #𝗣𝗮𝗿𝘁12

•قــناری زبـون بســته⛔•

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

- از لج من حرف نمیزنی؟

خوشت میاد بهت دس..ت میزنم؟

تند تند سری برا مخالفت تکون دادم.

از روی ت..خت بلند شد و چنگی به موهاش زد عصبی بطری شیشه ای رو به دیوار کوبید که از ترس به سکسکه افتادم.

دستام از شدت درد بی حس شده بود و جای سرنگ خون ریزی میکرد.

- این تازه اولشه...

با بغض نگاش کردم هیچ رحمی تو کارش نبود.

- سری بعدی میندازمت جلوی س...گام تیکه پارت کنن

ببینم اون موقع هم لال مونی میگیری یا نه.

دوباره به سمتم اومد که سریع پاهامو جمع کردم.

پوزخندی زد.

- حالم بهم میخوره میبینمت.

تو نج..سی تو نح..سی تو نطفه ح..م ز..ده ای..

تنم به شدت میلرزید.

گ..ردنم از شدت گا...ی که گرفته بود میسوخت و حس میکردم با اون دن...دونای تیزش س...وراخش کرده.

دستمو باز کرد و بازوم رو م...حکم گرفت و از روی تخ...ت بلندم کرد.

اگه دستش دور ک...رم حلقه نشده بود قطعا پخش زمین میشدم.

هیچ حسی توی بد...نم نداشتم، شل شل شده بودم.

- راه بیوفت برا من ادا درنیار.

سریع با اشاره گفتم:

- من نمیتونم حرف بزنم.

-  این خل بازی ها چیه؟!

 پاشو ببینم...

نگاهی به اتاقش انداختم و با دیدن خودکار خواستم به سمتش برم که یقه پیراهنمو گرفت.

- گمشو از اتاق من برو بیرون نمیخوام حتی یک ثانیه تحملت کنم.

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

 

☆➖⃟👅•part 11 | نازنین 1404/1/7 | 20:31
☆➖⃟👅•part 11

•قــناری زبـون بســته⛔

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• ●

هق هقم بلند شد که خندید.

- آفرین بیشتر...

بیشتر گریه کن، میخوام صدات کل اتاق بپیچه...

من هق میزدم اون با پوزخند بهم خیره بود.

دستشو روی گ.ونم گذاشت و ص‌..ورتش رو بهم نزدیک کرد، بوی الــ...کل و عطرش باهام قاطی شده بود.

کاش باز تشنج کنم

کاش زبونم باز شه

کاش یکی...

با دا... شدن ل....م برق از سرم پرید...

این ب...شرف چیکار میکرد، به چه حقی بهم دس...ت درا...ی میکرد؟ خواستم با پایی که آزاد بود تو شکمش بکوبم که سریع نقشمو گرفت و سن....گینی ت...ش رو ر...م انداخت.

فاصله ص...ورتش باهم م...یلی متری بود.

- التماس نمیکنی نه؟!

حالا از اینکه چرا نگفته بودم نمیتونم حرف بزنم پشیمون بودم.

دهنم عین ماهی باز و بسته کردم ولی فایده ای نداشت اینم اینقدر م...ست بود که حتی به ذهنش هم خطور نمیکرد که من چه مرگمه...

سرشو توی گ....دنم فرو کرد و با هر گا...ی که میزد هق هقم بالا میرفت.

خدایا تو رو جون هرکی که دوست داری نجاتم بده قسم میخورم از این به بعد حتی یه نمازمم ترک نکنم.

هرچی تقلا کردم فایده ای نداشت حتی خدا هم صدامو نمیشنید.

وقتی به لبا...م رسید چشمامو روی هم فشردم و هق زدم.

یهویی چون...مو گرفت که از ترس چشمامو باز کردم.

● •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• •• 

پارتش صحنه داره 

"حقیقت " | نازنین 1404/1/7 | 04:06
"حقیقت "

میدونید من که خودم از بی کفنی زندم🤣

اگه کفن داشتم خودم از دست این وضعیت میک. شتم

میدونید اگه بخوام بمیرمم والدین  گرامیم باید 100 میل

واسه عزای من خرج کنم

پـــس

نه راه پست دارم نه راه پیـش

  

شب خوش تا یک جمله انگیزشی دیگه♕🤣

" مـر'گـــ" | نازنین 1404/1/7 | 04:02
"  مـر'گـــ"

ا'گـه؛ 

یه "روزی

۱۵ ثـــا'نـیـه. به" مـر'گـــتـ بود 

چــه چی"زی قبل مــــ"ر گــتــ" مــیگفتیـ'

♡ لوازم ارایشی ♡ | نازنین 1404/1/5 | 19:10
♡ لوازم ارایشی ♡

   

              ☆  لوسیون مارشمالو یی ☆

10☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:55
10☆قناری زبون بسته

                 پارت هدیه 

- شایدم فهمیدی من کیم و از ترس زبونت بند اومده هوم؟!

آب دهنم رو قورت دادم، امروز اینقدر اینکارو تکرار کرده بودم که حس میکردم دهنم حسابی خشک شده.

لیوان دومو پر کرد.

- اگه تو بگی نخور ادامه اش نمیدم...

ولی اگه به سکوتت ادامه بدی قول نمیدم بعدش سالم از این اتاق بیرون بری.

سعی کردم ولی باز دهنم عین ماهی باز و بسته میشد.

سکوتمو که دید خندید.

- انگاری تو هم بدت نمیاد!

باید حدس میزدم شبیه اون ح..م ز...ه ها باشی.

اصلا متوجه منظورش نشدم.

مگه بابابزرگ من چه بدی در حقش کرده بود که اینقدر با نفرت ازشون حرف میزد؟

به خودم که اومدم دیدم کنارم نشسته و فاص...له ک...می باهام داره خواستم خودم عقب بکشم که با پتو م....ح..اصرم کرد.

چشمای سرد وح...شیش ضربان قلبمو به تپش انداخته بود با صدای خ...م...ارش لٕ.. زد.

- میدونی خوبیه سکوتت چیه؟ 

منتظر بهش چشم دوخته بودم.

- راحت بدون هیچ سرو صدایی میتونم ک...ارمو باه...ات انجام بدم.

چشمای ترسیدمو که دید خندید.

- ترسیدی؟؟

آفرین بترس...

بهت قول میدم اگه ج...یغ بزنی ولت کنم پس سعی کن تا میتونی داد بزنی و التماسم کنی که به..ت دس....ت نزنم.

یهویی یکی از دستمو با دس...تبند به تخ....ت بست.

با گریه و دست آزادم خواستم اون یکی دستمو باز کنم که فرصتی بهم نداد

9☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:51
9☆قناری زبون بسته

                    پارت هدیه 

کلافه چشمامو بستم، خدایا کاش زبونم رو برگردونی.

دستمو محکم به سم..ت خ..ودش کشید که سِرم با شدت از دستم بیرون اومد و در جا خون جاری شد.

تمام کاراش با خ...شونت بود.

یه پنبه روش گذاشت.

- بگیر این لامصبو...

برو خداراشکر کن که رو به مُوتی وگرنه خودم  به حرفت میوردم.

درجا تو جام نشستم و خواستم با زبون اشاره بهش بفهمونم که من نمیتونم صحبت کنم ولی اینجا میفهمید که من ستین نیستم و ممکن بود برا دزدیدن دختر داییم دوباره اقدام کنن.

انگار از زل زدن به من لذت میبرد.

- از من بهت چیزی نگفتن؟!

به چشماش زل زدم، من هیچی راجب این مرد نمی‌دونستم.

به صندلیش تکیه زد و از روی میز بطری برداشت و لیوانش رو پر کرد.

ج..ام پر شد از ما...یع ق...رمز...

باورم نمیشه اینقدر عادی بود

به چشمای گرد شدم خندید.

- نکنه تو هم میخوای؟

میخوای برات بریزم؟

سعی کردم ازش فاصله بگیرم که از جاش بلند شد.

- هیچ راه فراری نداری، بیخودی زحمت نکش و با من راه بیا...

نه نه نمیخوام این صحنه دوباره تکرار بشه...

8☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:41
8☆قناری زبون بسته

                     پارت هدیه 

بدو بدو ازم فاصله گرفت و بعد از چند ثانیه کوتاه جسمی رو توی دهنم گذاشت.

با تشنج...باز خاطرات نحس و سیاهی مطلق...

با صدای پچ پچ آروم لای چشمامو باز کردم

ساواش با یه پیراهن شیک کنارم نشسته بود و دختر خوش چهره ای هم کنارش بود.

با دیدن من کمی اخماش توی هم رفت.

- بالاخره بیدار شدی؟

خواستم تو جام بشینم که ساواش دستشو روی س...نم گذاشت و عصبی گفت:

- بتمرگ سرجات...

از دادی که زد بغض کردم و ل..م جمع شد.

- داداش فعلا ولش کن تا خونش گردنت نیوفتاده.

ساواش با پوزخند نگام کرد.

- از اولم قصدم ریختن خونش بود.

پس خواهر برادر بودن.

دختره با اخم بهم زل زد.

- هرچی میکشیم از دست شما عوضی هاست.

این داروهات رو کوفت میکنی تا دردسر جدید برامون درست نکردی.

اینو گفت و با عصبانیت از اتاق بیرون زد.

قلبم از حضور ساواش تند تند به س..نه میکوبید.

نگاه خیره اش اذیتم میکرد.

زیر چشمی نگاهی بهش انداختم، پوزخند ل..ش ثانیه ای قطع نمیشد.

وقتی سایه اش رو روی ت..م احساس کردم به چشمای سردش خیره شدم.

- فکر کنم کار چند ساعت پیشمون نصف و نیمه موند خانم خودشو به تشنج زد.

دهنمو باز کردم که صدایی ازم خارج نشد.

چشمامو بستم و پتو رو توی دستم فشردم.

- اینقدر حالم ازت بهم میخوره که انزجارم میشه بهت دست بزنم.

تو دلم خداراشکری گفتم ولی دوست داشتم دلیل نفرتش رو بفهمم.

- قصد حرف زدن نداری؟

7☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/5 | 04:38
7☆قناری زبون بسته

                  پارت هدیه 

فقط تونستم ل...مو روی هم فشار بدم که این کارم بدتر کفریش کرد.

- خودت خواستی.

دستش به سمت لب...اسم رفت که بی صدا هق زدم، من لعنتی صدایی نداشتم..

صدایی نداشتم که از خودم دفاع کنم.

تا جایی که تونستم فقط تقلا کردم که محکم بازوهامو گرفت و نوچ نوچی کرد.

- هویج کوچولو داری باهام بدقلقی میکنی.

اشکم تند تند سراریز میشد که منو چ..فت خودش کرد و عصبی غرید.

- التماس کنی ولت میکنم.

دهنم عین ماهی باز و بسته میشد ولی صدایی خارج نمیشد.

کفری خندید.

- برعکس ظاهرت که شبیهشون نیست ذاتت مثل اون ح....وم ز...ده هاست.

یه اشتباه کردم از زبون اون کوفتیشون بیرون نمیاد.

از بس زیر دستش تقلا کردم عرق از صورتم سراریز میشد.

به محض اینکه روی زمین درا....کش شدم از فرصت استفاده کرد و ر...م خ....یمه زد که هق هقم بلند شد.

محکم به س...نه اش کوبیدم و س..ینشو خش انداختم که دست از سرم برداره.

- وحشی بازیتو بزار کنار، تاوان کسی که یه معذرت خواهی ساده رو بلد نیست بدتر از ایناست.

این مرد روانی بود.

دهنمو باز کردم تا بلکه صدایی ازم خارج بشه ولی این یه آروزی محال بود.

کم کم اکسیژن بهم نمیرسید خاطرات گذشته مثل نوار از جلوی چشمم رد میشد.

نمیدونم ساواش چی تو چشمام دید که سریع ازم فاصله گرفت.

بدنم مثل ویبره میلرزید.

6☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/4 | 20:46
6☆قناری زبون بسته

                           پارت هدیه

ویلای خیلی بزرگی بود

به محض اینکه وارد خونه شدم گرمای لذت بخشی تمام بدنمو فرا گرفت ولی تا موقعیتم رو سنجیدم اون حس لذت بخشی نابود شد.

خونه به شدت شیک و سبک سلطنتی بود از فرش و قاب های دیوارش بگیر تا دکوراسیون خونه، به این آدم نمیخورد که دنبال ثروت بابابزرگم باشه...

چون یک درصد وسیله های این خونه رو بابابزرگ نداشت.

به خودم که اومدم جلوی در اتاقش بودم.

در اتاقش که باز شد با دیدنش نفسم بند اومد.

خجالت زده سرمو پایین گرفتم

مشخص بود تازه لباس عوض میکرد و بد موقع منو تحویلش دادم.

- ولش کنید.

دوتاشون درجا بازوم رو ول کردن ولی راحتی نداشتم اینبار بازوم اسیر دستای محکمش شد.

- مرخصید...

آب دهنم رو قورت دادم که منو به داخل اتاقش کشید.

هیچ لباسی تنش نبود و بازوهای زخمی و کبودش تو چشم بود.

پشت به من ایستاده بود و ساعتش رو از دستش بیرون میکشید.

اتاقش تماما مشکی بود جز رنگ اتاق و ست تخت و کمد...

به کمرش خیره شدم که ورزیده و زخمی بودن، انگاری رخماش تازه باشن.

چشمم که به آیینه خورد متوجه شدم خیلی وقته با چشمای ریز شده نگام میکنه.

برای چندین بار آب دهنم رو قورت دادم

قدم قدم بهم نزدیک شد و من از ترس عقب رفتم، درحالی که نیشخند میزد نگاه سردش رو به چشمام دوخت.

- بزرگ شدی عزیز دوردونه حاج موسوی...

به دیوار چ..سپیدم هیچ راه فراری از این مرد نداشتم، دستش رو نوازش وارونه روی گونه ام جایی که زخمی بود کشید.

جوری نفس میکشیدم که مطمعنم صداش به بیرون از اتاق هم میرسید.

- تعریت رو شنیده بودم ولی یه چیزی فراتر از تصوراتمی! تنها حصن خوبت اینکه مثل اونا بد قیافه نیستی.

هیچ حسی تو تعریف کردنش نبود.

انگشتش که روی ل..م نشست خونم به جوش اومد به چه حقی بهم دست میزد.

خواستم پسش بزنم که دستش روی گلوم نشست و ل..ش کنار گوشم نشست.

نفس دا...ش گوشم رو میسوزوند.

-‌ هویج‌کوچولو بهتره مثل دختر خوب باهام راه بیای، قول میدم به تو هم بد نگذره.

عصبی سیلی محکمی تو گوشش خوابوندم که دستشو روی گونه اش گذاشت و خندید...

هیستریک مثل دیوونه ها..

ابرویی بالا انداخت و سرشو کج کرد.

- نوه حاج موسوی روی من دست بلند کرد؟

دختر اون ح.ر.وم ز.اده؟

چنان س.یلی محک.می توی گوش.م خوابوند که پخش زمین شدم.

شوری خ.ون رو توی دهنم حس کردم.

کنارم نشست و یقم رو محکم گرفت.

- زود باش ازم معذرت خواهی کن...

بگو غ.لط کردی...

بگو گ.و.ه خوردی تا ولت کنم.

5☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/4 | 15:25
5☆قناری زبون بسته

به محض رفتن ساواش چند تا از افرادش پشت سرش راه افتادن و حالا دونفر مونده بودن.

اصلا از حالت نگاهشون خوشم نمی اومد.

یکیشون محکم بازوم رو گرفت و زیر لب غرید.

- ببین خوشگله اگه بخوای لو بدی که ستین نیستی قسم میخورم خودم زنده زنده چالت کنم.

با ترس بهش خیره شدم که دوست کناریش پر ه..وس گفت:

- چرا زنده زنده چالش کنی؟ میتونم بازی قشنگی رو باهاش شروع کنیم مطمعنم خودشم بدش نمیاد مگه نه.

حرصی پای آزادم رو محکم به ساق پاش کوبیدم که فریادش بلند شد.

- دختره ح.ر.وم ز.ا.ده.

تا خواست موهام رو بکشه دوستش جلوش رو گرفت.

- چیکار میکنی احمق؟

 مگه نشنیدی رییس گفت حتی یه خش هم روش نیوفته.

دندون قروچه ای کرد.

- تاوان این کارتو میدی دختره لال.

حیف دست و پام بسته بود وگرنه نشونش میدادم چه جوری با یه دختر حرف بزنه.

دوتاشون بازوم رو محکم گرفتن و از جایی که توش اسیر بودم بیرون کشیدن.

برف حسابی همه جا رو سفید پوش کرده بود.

داشتم از سرما یخ میزدم.

صدای پارس سگ های سیاه گنده ای که جلوی ویلا بودن منو به وحشت می‌انداخت.

هرچی تقلا کردم فشار دستشون روی بازوم بیشتر میشد.

- آروم کوچولو راه فرار نداری.

4☆قناری زبون بسته | نازنین 1404/1/3 | 16:51
4☆قناری زبون بسته

سلام عشقا بعد یک هفته پارت دادما..!!!!

 

 

آب دهنمو قورت دادم، حتما روی ثروت آقاجون چشم داشتن، به هیچ عنوان نباید بفهمن من اون دختر نیستم...

درسته بابا بزرگ هیچوقت رفتار درستی باهام نداشته ولی من که مثل اونا بی وجدان نیستم.

اگه بابابزرگ ثروت رو از دست بده کل خاندانمون نابود میشن.

من نباید اجازه بدم دست اینا به ستین برسه...

باید تا زمانی که اسیرشونم نقش دختر داییم رو بازی کنم.

 

- تا الان همشون دور هم جمع شدن.

به زیبا گفتم جوری که لو نری بهمون خبر بده.

لبمو روی هم فشردم، باورم نمیشه زیبا جاسوس اینا باشه!

ولی چرا امار اشتباه داده؟

مگه فرق منو ستین رو نمیدید؟

کلافه چشمامو روی هم فشردم، میدونستم هیچکس برای نجات من دست به کمک نمیزد.

اونا فکر میکنن از عمد برای اینکه با اون مردیکه ازدواج نکنم فرار کردم و حالا مطمعنم کلی حرف بارم میکنن که آبروشونو بردم

شایدم فکر کنن چون هیچی به من نرسیده حسودی کردم و با اینا هم دست شدم.

بغض مثل تیغ تو گلوم گیر کرده بود اصلا متوجه حرفاشون نمیشدم.

- ساواش با دختره چیکار کنیم؟!

تو این سرما همینجا ولش کنیم؟

پس اسمش ساواش بود؟

با غضب به سمتم چرخید.

- بیارینش اتاقم...

پارت بعدی امشب ساعت 10

کسی این موقع بیداره؟ | نازنین 1403/12/26 | 00:35

زیر پست بگین اگه بیدارن

3☆قناری زبون بسته | نازنین 1403/12/25 | 20:02
3☆قناری زبون بسته

           "تو این قسمت حقیقت بزرگی رو متوجه می شید"

_زبون نداری یا موش خورده؟ 

با نفرت به ادماش خیره شدم که ترسیده به هم دیگه نگاه میکردن. 

وقتی دید حرفی نمیزنم گلوم رو محکم فشرد. 

_کری؟ 

نفسم بالا نمی اومد، حتی دستامم بسته بود و نمیتونستم با زبون اشاره بهش بفهمونم که من اونی نیستم که میخوای. 

وقتی دید قصد حرف زدن ندارم پر حرص هلم داد که با صندلی محکم به زمین خوردم. 

__نویسنده: بله دیگه اقا ساواش گاو شاخ دار هستن یه هیجده چرخم بلند میکنن میکوبن زمین. من اصلا باورم نمیشه همه زورشو داره سره یه دختر خالی میکنه.  تازه شاید تا قسمت 15 بدترم بشه😭 دوباره تأکید میکنم این رمان دارای صحنه های خشونت امیزه. 

ادامه👈🏻 از شدت درد لبمو به هم فشردم، اشک تو چشمم جمع شده بود. 

تهدید وار گفت:_سکوتت رو گذاشتم پای ترست، سری بعدی سوالی ازت بپرسم و صدایی ازت بلند نشه خودم زبونت رو میبرم 

لرزش بدنم به حدی بود که مطمئن بودم همه متوجه اش شدن.  

_جعمش کنید. 

یکی بدو بدو به سمتم اومد. 

چون از خدا بی خبر بود گفت: تورو جون هرکی دوست داری پا روی دمش نزار،  این بدجور عصبیه یه بلایی سرت میاره. 

لبمو بهم فشردم و با گریه سری تکون دادم که نمیتونم حرف بزنم ولی از کجا منظور منو بفهمه!؟ 

مگه چند بار ادم لال دیده. 

ادمی که نمیشناختم به چه دلیلی منو دزدیده پشت بهم واستاده بود 

به اندام ورزیده اش خیره شدم، وقتی دستاشو مشت گرفته بود  چیزی نمونده بود تمام رگاش بیرون بزنه. 

اگه منو نمی دزدید 100 درصد کراشم بودو عاشقش میشدم. 

اشکام دیدمو تا کرده بود، از خدا میخواستم دیگه سوالی ازم نپرسه وگرنه نمیدونستم چطوری ثابت کنم که من بی زبونم. 

_خانواده اش فهمیدن که دخترشون رو دزدیدیم؟! 

_بله اقا خبرشو به پدرش ناصر رسوندیم. 

با شنیدن اسم داییم ماتم برد. پ.. پس منو به جای دختر داییم اشتباهی دزدیدن؟! 

_پدرش نه اون پدر بزرگ بی همه چیزش میدونه عزیز دوردونه،  وارث سرمایه گذاری هش پیش منه.؟! 

 

بیاید پایین......... 👇🏻

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خوب رمان تموم شد 

 

 

نظرتون رو از قسمت اول تا سه واسم کامنت بزارین تا ببینم خوشتون اومده یا نه 🙂

 

 

گولتون زدم برید بالا....     👆🏻

قدرت گرفته از بلاگیکس ©